از درون سوختن...
آه!!! تا حالا با هات چاکلت سوختین ؟!!!
آره! من سوختم ! اگه
بخوام حالمو در اون لحظه شرح بدم ،زمانِ سوختنم منظورمه ! حس کردم که یک
قُلُپ از قیر مذاب تو دهنمه ، که دو راه بیشتر نداشتم . یا باید قورتش می
دادم یا می دادمش بیرون ...
آه!!! سوختم ، قورتش دادم . بدون
دروغ تا سرِ خودِ معده ام سوخت ...اگه انگشتم رو می ذاشتم رو بدنم مطمئنم و
بدون شک ،امتداد مری ام گرمتر از بقیه قسمت های بدنم بود...[نیشخند]
روبروم
می شینه .نگام می کنه. با تعجب می گه گریه می کنی ؟!!! خوب می دونم چشام
پر اشک شده . یه نفس می دم بیرون . انگار دارم خفه می شم : نه ! سوختم !
نیم خیز می شه .با تعجب و دست پاچگی می پرسه : خوردیش ؟!!! تازه گرفته بودم...
سعی
می کنم به سوختنم فکر نکنم : خیلی وقته اومده بودی ... از کجا باید می
دونستم ... می شه برام نوشیدنی خنک بگیری ؟ فکر می کنم تا یک ماه باید فقط
یخ بجو ام و قورت بدم...
معلومه خیلی ناراحت و متاسف شده . :
آبمیوه بستنی خوبه؟
با تکان سر جواب مثبت می دم . بعدِ مدت ها اومده بودیم بیرون اونم تنهایی !!! چه شب رویایی و به یاد موندی
می تونست باشه ... ولی نشد . آخ! سوختم ! از درون سوختم!!!