67.
همیشه دستی در هنر داشتم و اِی!!! بد نیست سلیقه ام . حداقلش خودم
همیشه راضی بودم و هیچ وقت پشیمون نشدم... اگه مطلبی مقاله ایی راجع به
معماری داخلی حالا به هر دلیلی جلو چشمم قرار می گرفت حتما می خوندمش. یکی
از علائقم دکوراسیون داخلی بود خونه جدید بدون کمک کسی چیده شد...
اصلا از کارهایی که دستی انجام می شه و با ذوق و هنر سرو کار داره همیشه خوشم می امد و هنوزم خوشم میاد ... از بافتنی با یک میل یا دو میل و یا اصلا بدون میل گرفته تا نقاشی با رنگ روغن روی دیوار و یا روی کاغذ ... کتاب ترکیب رنگم رو دوست دارم و گاهی ورقش می زنم و محو رنگ ها می شم (البته کتاب معمولی ایه و یک کتاب حرفه ایی نیست)...ساخت شمع و تزئینش با گل های چینی که خودم خمیرشو ورز دادم همون قدر برام لذت بخشه که خمیر پیتزا رو ورز بدم و یا تو هوا تابش بدم تا کش بیاد ...
یه اتاق دوازده متری درطبقه پایین داشتیم که می بایست اتاق مهمان در نظر می گرفتم ولی شد اتاق کار محمد. کتابهاش و یه سیستم که شد سرگرمی تنهایی هام ...
اوایل اینترنت پرسرعت نداشتیم و من چقدر کارت می خریدم و همیشه یکی زاپاس داشتم اگه تمام شد نمونم تو خماری که نتم قطع شده .
محمد که شب ها دیر می امد و گاهی خیلی دیر!!! برای اینکه تو خونه از تنهایی حوصله ام سر نره با کامپیوتر سرگرم بودم .به سریال که اصلا علاقه ندارم و هر فیلمی هم نمی بینم البته از کتاب همیشه خوشم می امده ...
اما کامپیوتر برام جذابیت داشت...
یه شب که داداش مسعود تنها امده بود خونه مون ما رو با دنیای چت آشنا کرد . با یکی دوتا از بستگان نزدیک که خارج از ایران زندگی می کنن چت می کرد و...
سه تایی جلو سیستم نشسته بودیم که داداش گفت : رها! چشماتو ببند!
با هیجان گفتم : چرا می خوای اجی مجی کنی؟!!!
داداش با صدای بلند خندید و گفت : نه! می خوام برم روم! چیزهای قشنگی نمی نویسن این تو... خوب نیست برات، بخونی...بدآموزی داره...
موزی خندیدم و درحالیکه با دقت نگاه می کردم گفتم :باشه!!!
داداش که مطمئن بود چشم هامو نبستم توضیحاتی داد و گفت : مهم هاشو گفتم بقیه رو خودت در بیار دیگه!!!
طی همون چند باری که با محمد می رفتیم چت با یکی دوست شده بودیم اما معمولا محمد وقت چت نداشت . پسر جوونی بود که یه وبلاگ مذهبی هم داشت. براش جالب بود که با یک زوج چت می کنه و همیشه می پرسید که کدوممون هستیم ... من تنهام یا محمد هم هست ...
اصلا از کارهایی که دستی انجام می شه و با ذوق و هنر سرو کار داره همیشه خوشم می امد و هنوزم خوشم میاد ... از بافتنی با یک میل یا دو میل و یا اصلا بدون میل گرفته تا نقاشی با رنگ روغن روی دیوار و یا روی کاغذ ... کتاب ترکیب رنگم رو دوست دارم و گاهی ورقش می زنم و محو رنگ ها می شم (البته کتاب معمولی ایه و یک کتاب حرفه ایی نیست)...ساخت شمع و تزئینش با گل های چینی که خودم خمیرشو ورز دادم همون قدر برام لذت بخشه که خمیر پیتزا رو ورز بدم و یا تو هوا تابش بدم تا کش بیاد ...
یه اتاق دوازده متری درطبقه پایین داشتیم که می بایست اتاق مهمان در نظر می گرفتم ولی شد اتاق کار محمد. کتابهاش و یه سیستم که شد سرگرمی تنهایی هام ...
اوایل اینترنت پرسرعت نداشتیم و من چقدر کارت می خریدم و همیشه یکی زاپاس داشتم اگه تمام شد نمونم تو خماری که نتم قطع شده .
محمد که شب ها دیر می امد و گاهی خیلی دیر!!! برای اینکه تو خونه از تنهایی حوصله ام سر نره با کامپیوتر سرگرم بودم .به سریال که اصلا علاقه ندارم و هر فیلمی هم نمی بینم البته از کتاب همیشه خوشم می امده ...
اما کامپیوتر برام جذابیت داشت...
یه شب که داداش مسعود تنها امده بود خونه مون ما رو با دنیای چت آشنا کرد . با یکی دوتا از بستگان نزدیک که خارج از ایران زندگی می کنن چت می کرد و...
سه تایی جلو سیستم نشسته بودیم که داداش گفت : رها! چشماتو ببند!
با هیجان گفتم : چرا می خوای اجی مجی کنی؟!!!
داداش با صدای بلند خندید و گفت : نه! می خوام برم روم! چیزهای قشنگی نمی نویسن این تو... خوب نیست برات، بخونی...بدآموزی داره...
موزی خندیدم و درحالیکه با دقت نگاه می کردم گفتم :باشه!!!
داداش که مطمئن بود چشم هامو نبستم توضیحاتی داد و گفت : مهم هاشو گفتم بقیه رو خودت در بیار دیگه!!!
طی همون چند باری که با محمد می رفتیم چت با یکی دوست شده بودیم اما معمولا محمد وقت چت نداشت . پسر جوونی بود که یه وبلاگ مذهبی هم داشت. براش جالب بود که با یک زوج چت می کنه و همیشه می پرسید که کدوممون هستیم ... من تنهام یا محمد هم هست ...
+ نوشته شده در پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۶:۴۶ ب.ظ توسط رها
|